معرفی کتاب| «حُبّانِه»
هر چند از همان ابتدای روزهای روبرو شدن با حُبّانِه، عراقیها به دلایل مختلف و به جهت اذیت و آزار، سهمیه آب شرب آسایشگاهها را کم کرده اما خالی شدن حُبّانِه از ارزش و اهمیت آن نمیکاست.
بعد از چند دقیقه با سر و صدای عراقیها فهمیدم که خاکریز، دست دشمن افتاده؛ آن لحظه درد شدیدی در سر و صورتم احساس میکردم. در گوشهای از سنگر، خودم را به مردن زدم تا اگر عراقیها مرا دیدند به گمان اینکه شهید شدهام کاری با من نداشته باشند و بتوانم در تاریکی شب فرار کنم.
در همین حین بعثیها سنگر ما را به رگبار بستند و با پرتاب نارنجک میخواستند خاکریز را پاکسازی کنند تا کسی در سنگر زنده نمانده باشد. پس از اینکه نارنجک را داخل سنگر انداختند اَشهَدَم را خواندم و با اینکه درد بسیار زیادی در پاها و کمرم احساس میکردم سکوت کردم تا بعثیها متوجه حضور من نشوند...
نارنجکی که داخل سنگر خورده بود باعث آتش گرفتن وسایل داخل سنگر شد و من هم دستهایم را جلوی صورتم حائل کردم تا بر اثر انفجار تجهیزات جنگی داخل سنگر در امان بمانم. شدت خونریزی زیادی داشتم و همین باعث شد تا چند دقیقه از حال بروم و دوباره اَشهَدَم را گفتم. وقتی چشمانم را باز کردم آتش و دود، تمام سنگر را پُر کرده بود و زبانههایش به سقف چوبی سنگر رسیده بود. شعلههای آتش به حدی زیاد بود که نمیتوانستیم نفس بکشم.
از طرفی آهسته آهسته خودم را کنار سنگر کشیدم تا به سنگر کناری بروم ولی همین که از سنگر خارج شدم یک سرباز عراقی سر اسلحهاش را گذاشت روی سرم..
و تازه از اینجا قصهِ پُر غصهِ ما (اسارت) شروع شد...
لازم است یادآور شوم مفاهیم مرتبط با مقوله جنگ، صرفا در آتش و خون و توپ و تفنگ خلاصه نمیشود. کلیه مفاهیم عمیق انسانی و معنوی برخاسته از آن علاوه بر ارزشهای ایدئولوژیکی، واحد قابلیتهای دراماتیک بوده و میتواند دست مایه روایت قصههای جذاب باشد. در این میان شاید دو تجربه و اتفاق مرتبط با جنگ بیش از مفاهیم دیگر واجد جذابیت نمایشی است: یکی شهادت و دیگری اسارت.
اگر شهادت، نقطه عطف این قصه و اوج تراژدی و البته حماسه جنگ باشد که هست، اسارت بسته خوبی برای نمایش مقاومت و پایداری انسانهایی است که برای دفاع از عقیده و سرزمین خود، دشوارترین شکنجهها و درد و رنجها را تحمل کردند.